در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری گفت :
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بر دارد از لانه نور
و از او می پرسی
گاهی فراتر از آنچه که هست بیاندیش...برچسب : نویسنده : alone-boy2000 بازدید : 111