خیلی وقت بود ...

ساخت وبلاگ
خیلی وقت بود، نبودم، آنقدر نبودم که حتی جای خالی خودم را هم حس میکردم

گاهی چقدر آرام و رام درگیر سکوتی ممتد از جنس بغض میشویم

گاهی آن نقطه ی آخر که یک روز به آن خیره خواهیم شد چقدر برایمان ملموس می شود

انگار در من چیزی به فریاد آمده تا مرا از رخوت خود به ناکجای این هیچستان خواستنی میهمان کند.

گاهی چقدر میل سرکش به رسیدن داریم و چقدر ناتوانیم از رفتن و ناتوان از رسیدن

چه ناگوار است آنقدر در خود پوسیده باشی که حتی تولد بهار را فراموش کنی ، تولد بهار گمشده ی خویش را

گاهی نوشتن چقدر آدم را آرام میکند مثل اشک، مثل دلداری مادر ...

مثل نگاه مهربان بابا، مثل یک نگاه مهربان از عزیزی که مخزن آرامش است و مهر

گاهی نوشتن چقدر آدم را آرام میکند...

و گاهی ...

گاهی فراتر از آنچه که هست بیاندیش...
ما را در سایت گاهی فراتر از آنچه که هست بیاندیش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alone-boy2000 بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1396 ساعت: 6:16